تولید ناخالص ملی GDP به زبان ساده
تولید ناخالص ملی GDP به زبان ساده
تولید ناخالص ملی GDP به زبان ساده
نیروهای کلان اقتصادی بر همه ما در زندگی روزمره تأثیر می گذارد. نرخ تورم بر قیمت هایی که برای کالاها و خدمات می پردازیم و به نوبه خود بر ارزش درآمد و پس اندازمان تأثیر می گذارد. نرخ های بهره هزینه وام و بازده حساب های بانکی و اوراق قرضه را تعیین می کند، در حالی که نرخ ارز بر کنترل ما بر محصولات خارجی و همچنین ارزش دارایی های خارجی ما تأثیر می گذارد. و همه اینها فقط نوک کوه یخ را نشان می دهد. متغیرهای کلان متعدد – از بیکاری تا بهره وری – در شکل دادن به محیط اقتصادی که در آن زندگی می کنیم به همان اندازه مهم هستند.
برای اکثر معامله گران، درک پایهای از اقتصاد کلان امکان درک کاملتر – و همچنین ظریفتر – از شرایط بازار را در هر دو طرف تقاضا و عرضه فراهم میکند. همچنین تضمین میکند که آنها برای پیشبینی و پاسخگویی به منافذ اصلی اقتصاد کلان، مانند کاهش ناگهانی نرخ ارز واقعی یا افزایش شدید نرخ وجوه فدرال، مجهزتر هستند.
اگرچه معامله گران میتوانند از موفقیت لذت ببرند، حتی اگر این نوع متغیرهای کلان را به درستی درک نکنند، اما این پتانسیل را دارند که از رقبای خود پیشی بگیرند – پس از گنجاندن مفاهیم کلان پایه روابط در جعبه ابزار مدیریت آنها برای مثال، در دهه 1990، مدیرانی که میدانستند چگونه صورتهای تراز پرداختها را بخوانند و تفسیر کنند، در برخورد با بحران ارزی مکزیک و آسیا، یک قدم مشخص داشتند. به طور مشابه، کسانی که پویایی اساسی مدیریت بانکی و قدرت انتظارات منفی را درک کرده بودند، برای مقابله با بحران مالی 2007-2009 موقعیت بهتری داشتند.
همچنین ارزش عملی اقتصاد کلان به معامله گری محدود نمی شود. درک اساسی از موضوع برای ما به عنوان مصرف کننده، کارگر، سرمایه گذار و حتی رای دهنده مهم است.این که مقامات منتخب ما (و افرادی که آنها برای رهبری آژانس های مهم مانند فدرال رزرو و وزارت خزانه داری منصوب می شوند) اقتصاد کلان را به خوبی مدیریت کنند یا ضعیف، بدیهی است که برای کیفیت زندگی ما چه در حال حاضر و چه در آینده اهمیت زیادی دارد. اینکه آیا یک کسری بودجه بزرگ در یک لحظه خاص از زمان سودمند است یا مضر، چیزی است که رای دهندگان باید بتوانند خودشان ارزیابی کنند.
متأسفانه حتی بسیاری از معامله گران تحصیل کرده نیز هرگز اقتصاد کلان را مطالعه نکرده اند. و کسانی که بیش از حد این موضوع را مطالعه کرده اند، اغلب در مورد چگونگی حل مجموعه مسائل مصنوعی بیشتر از اصول واقعی اقتصاد کلان یاد می گیرند.
اقتصاد کلان اغلب با تمرکز زیاد بر معادلات و نمودارها تدریس میشود، که برای بسیاری از دانشآموزان، ایدهها و شهود اساسی که موضوع را معنادار میکند، مبهم میسازد.
این سری مقالات سعی داریم به جای مدلها و فرمولهای ریاضی، یک مرور مفهومی از اقتصاد کلان ارائه دهیم، که بر اصول و روابط اساسی تأکید دارد. هدف این است که مبانی – بلوک های سازنده – را منتقل کنیم و این کار را به گونه ای انجام دهیم که هم در دسترس و هم مرتبط باشد. اقتصاد کلان ممکن است بر سه ستون اساسی تکیه کند: تولید، پول و انتظارات. از آنجایی که خروجی رکن مرکزی است، ما با آن مبحث در اولین مقاله شروع می کنیم.
خروجی
مفهوم تولید ملی در قلب اقتصاد کلان نهفته است. مقدار کل محصول (کالاها و خدمات) که یک کشور تولید می کند محدودیت بودجه نهایی آن را تشکیل می دهد. یک کشور تنها در صورتی میتواند از محصولی که تولید میکند بیشتر استفاده کند که تفاوت آن را از خارجیها قرض بگیرد. حجم زیاد تولید – نه مقادیر زیاد پول – چیزی است که باعث کامیابی کشورها می شود.
یک دولت ملی می تواند تمام پولی را که می خواست چاپ و توزیع کند و همه ساکنانش را به میلیونر تبدیل کند. اما در مجموع وضعیت آنها بهتر از قبل نخواهد بود مگر اینکه تولید ملی نیز افزایش یابد. و حتی با این همه پول، اگر تولید ملی کاهش پیدا کند، وضعیت بدتری خواهند داشت.
اندازه گیری تولید ملی:
پذیرفتهشدهترین معیار تولید ملی، تولید ناخالص داخلی (GDP) است. برای اینکه بفهمیم تولید ناخالص داخلی چیست، ابتدا لازم است بفهمیم که چگونه اندازه گیری می شود. چالش اصلی در اندازه گیری تولید ملی (GDP) پرهیز از شمارش تولید یکسان بیش از یک بار است.
ممکن است بدیهی به نظر برسد که کل تولید باید به سادگی با ارزش همه کالاها و خدمات تولید شده در یک اقتصاد برابر باشد – هر پوند فولاد، هر تراکتور، هر کیسه غله، هر قرص نان، هر وعده غذایی فروخته شده در یک رستوران، هر قطعه. از کاغذ، هر طرح معماری، هر ساختمان ساخته شده و غیره. اما این کاملاً درست نیست، زیرا شمارش هر کالا و خدمات در واقع به شمارش همان خروجی بارها و بارها در مراحل مختلف تولید ختم میشود.
یک مثال ساده این مشکل را نشان می دهد. تصور کنید که شرکت A، یک شرکت جنگلداری، درختان جنگلی را که مالک آن است قطع کند و چوب را به شرکت B به قیمت 1000 دلار بفروشد. شرکت B، یک شرکت مبلمان، چوب ها را برش داده و سمباده می زند و آن ها را به میز و صندلی تبدیل می کند و سپس آن ها را به یک خرده فروشی، شرکت C، به قیمت 2500 دلار می فروشد.
شرکت C در نهایت میز و صندلی را به قیمت 3000 دلار به مصرف کنندگان می فروشد. اگر در محاسبه کل خروجی، یکی قیمت فروش هر معامله را جمع کند (1000 دلار + 2500 دلار + 3000 دلار)، نتیجه (6500 دلار) مقدار خروجی را بیش از حد نشان می دهد زیرا ارزش چوب را سه برابر می کند (در هر سه مورد معاملات) و ارزش نجاری را دو برابر (در دو مورد آخر).
تمرکز بر ارزش افزوده
یک راه خوب برای جلوگیری از مشکل بیش از حد شمارش، تمرکز بر ارزش افزوده – یعنی خروجی جدید ایجاد شده – در هر مرحله از تولید است. اگر یک خیاط یک پیراهن ناتمام را به قیمت 50 دلار بخرد، دکمه هایی را به قیمت 1 دلار بدوزد و سپس پیراهن تمام شده را به قیمت 60 دلار بفروشد، نمی گوییم که او 60 دلار خروجی ایجاد کرده است.
در عوض، او ۹ دلار ارزش به پیراهن و دکمههای ناتمام اضافه کرد و در نتیجه ۹ دلار خروجی ایجاد کرد. بهطور دقیقتر، ارزش افزوده (یا خروجی ایجاد شده) برابر است با قیمت فروش یک کالا یا خدمات منهای هزینه تمام نهادههای غیر کارگری که برای تولید آن استفاده میشوند.
ما به راحتی می توانیم این روش را برای مثال A-B-C استفاده کنیم. از آنجایی که شرکت A چوب خامی را که بریده بود به قیمت 1000 دلار فروخت و هیچ نهاده مواد خریداری نکرد، 1000 دلار ارزش (خروجی) به اقتصاد اضافه کرد. شرکت B 1500 دلار دیگر به ارزش اضافه کرد، زیرا 1000 دلار برای ورودی ها (از شرکتA ) پرداخت و خروجی خود را (به شرکت C ) به قیمت 2500 دلار فروخت.
سرانجام، شرکت C با خرید 2500 دلار ورودی (از شرکت B ) و فروش 3000 دلار خروجی نهایی به مصرف کنندگان، 500 دلار دیگر به ارزش افزود. اگر ارزش افزوده شده در هر مرحله (1000 دلار + 1500 دلار + 500 دلار) را جمع آوری کنیم، متوجه می شویم که در مجموع 3000 دلار خروجی ایجاد شده است.
تمرکز انحصاری بر فروش نهایی
راه دیگر – و بسیار سادهتر – برای جلوگیری از مشکل بیششمار، تمرکز انحصاری بر فروش نهایی است، که به طور ضمنی برای خروجی ایجاد شده در تمام مراحل قبلی تولید است.از آنجایی که مصرفکنندگان به شرکت C، خردهفروش، 3000 دلار برای میزها و صندلیهای نهایی پرداخت کردند، میتوانیم نتیجه بگیریم که 3000 دلار کل خروجی ایجاد شده است. توجه داشته باشید که این دقیقاً همان پاسخی بود که با استفاده از رویکرد ارزش افزوده در پاراگراف قبل به آن رسیدیم. (شکل 1 را ببینید.)
قیمت فروش | هزینه ورودی های مواد | ارزش افزوده
( قیمت فروش – هزینه های ورودی های مواد ) |
|
شرکت A (شرکت جنگلداری ) | 1000 | 0 | 1000 |
شرکت B (شرکت مبلمان ) | 2500 | 1000 | 1500 |
شرکت C (خرده فروش به مشتری) | 3000 | 2500 | 500 |
جمع | 6500 | 3500 | 3000 |
شکل 1-محاسبه کل خروجی: یک مثال
گرچه هر دو روش صحیح هستند، روش دوم – معروف به روش مخارج – به عنوان رویکرد استاندارد برای محاسبه تولید ناخالص داخلی در اکثر کشورها پدیدار شده است. منطق اساسی روش مخارج این است که اگر همه مخارج کالاها و خدمات نهایی را با هم جمع کنیم، آن مجموع باید دقیقاً برابر با ارزش کل تولید ملی تولید شده باشد، زیرا هر قطعه از خروجی در نهایت باید به روشی خریداری شود. در نتیجه، تعریف استاندارد تولید ناخالص داخلی، ارزش بازار تمام کالاها و خدمات نهایی تولید شده در یک کشور در یک سال معین است.
مقامات دولتی معمولاً مخارج کالاها و خدمات نهایی را به پنج دسته تقسیم میکنند: مصرف خانوارها (C)، سرمایهگذاری در داراییهای تولیدی (I)، هزینههای دولت برای کالاها و خدمات (G)، صادرات (EX) و واردات (IM). در مقالات می توان تعاریف دقیقی برای این دسته بندی ها یافت.
مهمترین چیزی که باید به خاطر بسپارید این است که همه این دستهها برای جلوگیری از شمارش مضاعف طراحی شدهاند. اگرچه مصرف تقریباً تمام هزینههای خانوارها را شامل میشود، سرمایهگذاری کسب و کار شامل تمام مخارج شرکتها نمیشود. اگر این کار را میکرد، ما با شمارش دوگانه گسترده مواجه میشویم، زیرا بسیاری از چیزهایی که شرکتها میخرند (مانند مواد خام) در نهایت پردازش شده و دوباره به مصرفکنندگان میفروشند.
در نتیجه، سرمایه گذاری فقط شامل مخارج تولیدی می شود که انتظار نمی رود در کوتاه مدت (معمولا یک سال) مصرف شود. برای یک نجار، یک اره برقی جدید نشان دهنده سرمایه گذاری است، در حالی که الواری که برای تبدیل شدن به میز و صندلی خریداری می کند چنین نیست.